خلاصه کتابهایی که پایین مینویسم در مورد بخش کتابهای صوتی (پادکست) ذهنآگاهی و خوشبختی Mindfulness & Happiness سایت Blinkist هست که گوش دادم.
اگر از خلاصه کتابی خوشتون اومد حتما پیشنهاد میکنم برید و تهیه کنید و بخونید، چون کتابها معمولا ۱۰۰-۲۰۰ صفحه هستند، سایت Blinkist سعی میکنه تو یه ربع تا بیست دقیقه خلاصه کن و من تو ۲ تا پاراگراف! یعنی واجب هست که کتاب رو بخونید حتما.
خلاصه کتاب Tiny habits یا عادات کوچک
میگه دلیل اینکه الان کلی آدم هستن که با انگیزه میرن باشگاه اسم مینویسن و یک ماه بعدش فقط شهریه میدن و عذاب وجدان نرفتنش رو همراهشون میکشن اینه که ما انسانها بلد نیستیم چجوری «عادت» سالم بسازیم، یعنی اینکه میگیم باشگاه خوبه قطعا، پس سه روز در هفته روزی یک ساعت و نیم میریم ورزش میکنیم و اگر نریم یا تنبلیم یا انگیزه نداریم (مشکل از ماست و از خودمون بدمون میاد).
ولی در حقیقت مشکل اینه که شما تو سال گذشته کلا سر جمع ۱۰ بار push up نرفتی و حالا جوری برنامه ریزی کردی که یه ساعت و نیم اونم سه روز در هفته از بدنت کار بکشی! باید تو ساخت عادت منطقی بود هرچند پر هزینهست، مثلا زورتون شاید بیاد پول کامل باشگاه بدید ولی نیم ساعت برید بجای ۱٫۵ ساعت، ولی درستش اینه و به ترتیب پیشرفت رو میبینید و انگیزتون برای ادامه دادن بیشتر میشه و خوشحال میشید.
خلاصه کتاب Do breathe یا نفس بکش
خلاصه اینکه بشر طی روز ناخواسته حداقل ۴۰ درصد «عادت»هاش رو انجام میده. هرچقدر عادت و روتین مثبت بسازی واسه خودت، ناخواسته زندگیت مثبتتره و ذهنت بازتر میشه، مثلا استیو جابز و لباس سیاه معروفش، میگه یکی از دلایل اینکه جابز هر روز یه لباس رو طبق روتین میپوشید این بود که هیچ استرسی برای انتخاب لباس نداشته باشه، در واقع تا میتونست چالشها اینجوری رو خنثی میکرد که ناخواسته ذهنش درگیر مسائل مهمتر و خلاقیت باشه.
برای از بین بردن عادت بد: به خودمون بگیم نتیجه اینکار چیه واقعا؟چه چیز بهتری میتونم جاش بزارم؟
خلاصه کتاب Let it go یا رهاش کن
حرفش این بود که گاهی تصمیمگیرنده زندگیمون «چیزها» هستن، طی زمان کلی چیزمیز ارزشمند میگیری خونت رو پر میکنی وقتی یه موقعیت شغلی خوب یه شهر دیگه بهت میدن به خاطر همین خرت و پرتها که از دید خودت با ارزشن پیشنهاد رو رد میکنی، بیشتر اوقات هم اون خرت و پرتها برات اثر منفی دارن.
مثلا کمد لباس رو باز کنی شاید لباسهای چند سال پیش رو ببینی و پیش خودت بگی یادش بخیر اون دوره چقدر خوش میگذشت، یا پیانویی که چند ساله افتاده گوشه خونه بهت عذاب وجدان بده چون «تو» مناسب نیستی برای نواختنش، خلاصه «چیزها» جلوی زندگی در حال رو ازت میگیرن اگر حواست نباشه.
حتا نگه داشتن ارث و میراث گاهی عذاب آوره، میتونی ازشون عکس بگیری و ردشون کنی برن، به جاش با گفتن داستان از اون مرحوم و کارهای مثبت در راستای یادآوریش یادش رو نگه داری. خلاصه اینکه چیزی که به حالِ الانت کمک نمیکنه و بدردبخور نیست رو باید رهاش کنی بره.
خلاصه کتاب The Art of Simple Living یا هنر ساده زندگی کردن
کتاب صوتی The Art of Simple Living رو گوش دادم، نویسنده خودش راهب بوداییه و طراح باغ و سعی میکنه یه سری نکتهها بگه که زندگی رو سادهتر بگیریم و لذت ببریم.
میگه تغییر نگرش خود آدمی مهمتر از رفتار طرف مقابله، مثلا شاید همکار رو مخی داشته باشید و هر روز عصبی شی از دیدنش، ولی بتونی نگرش ذهنیت رو تغییر بدی میتونی فشار عصبیت رو کم کنی.
«گنج چیزی هست که الان داری» اگر بخوای حریص باشی زندگیت رنگ آرامش رو نمیبینه و همش «اُمید» داری به جایی برسه که زندگیت آروم بشه.در مورد رژیم غذایی هم حرف میزنه میگه چرا گیاهخواری بهتره و چیزی که میخوری و مینوشی چه تاثیری میزاره روت، در مورد اینکه چرا راهب ها پا برهنه راه میرن صحبت میکنه و میگه مفیده به خاطر اینکه باعث میشه ناخودآگاه بدنت قویتر بشه طبیعتا منظورش این نیست که ما هم این کار رو کنیم، صرفا میکنه یه سری موارد این چنینی تاثیر گذاره.
در مورد تغییرات خیلی ساده در عادات صبحگاهی حرف میزنه، میگه صبح رو باید با آرامش شروع کنید، هر روز یه ربع زودتر بیدار شید، با آرامش صبحونه درست کنید، کنار پنجره یا یه جایی که حس خوب میده بشینید و لذت ببرید، نزارید صبحتون با بدوبدو و استرس شروع شه، بزارید بدن در آرامش بیدار شه. دلیل اینکه راهبها هر روز صبح معبد رو جارو میزنن کثیف بودنشون نیست، دلیلش اینه که حس میکنن دارن ذهنشون رو هر روز صبح تمیز میکنن، اونا آرامش صبح رو اینجوری پیدا کردن.
هنر و خوشنویسی میتونه زندگیتون رو بهتر کنه، این کاریه که راهبها و اکثر ژاپنیها میکنن، مهم نیست بلد نیستید، رو کاغذ شروع کنید نقاشی بکشید و به این فکر کنید کسی قرار نیست ببینه بجز خودتون، اکثرا هم فقط با تک رنگ مشکی کار میکنن به خاطر سادگیش و خیلیها بعد از تمرین زیاد وقتی به طرحی میرسن که خوشحالشون میکنه میزنن گوشه خونه و اونجا میشه آرامشگاه خودشون.
با طبیعت دوست شید، هر روز صبح اگر یکم تو طبیعت قدم بزنید قبل کار میفهمید که زندگی هر روزش شبیه هم نیست، اون حس روزی ۸-۹ ساعت کار تکراری براتون کمرنگ میشه چون میبینید گیاهها هر روز تغییر میکنن و یه جوری بهتون نشون میدن که زندگی ما هم باید چه شکلی باشه و باید در حال تغییر و رشد باشه. نویسنده برای اینکه شاگردهاش بیشتر با این معنی آشنا شی ازشون میخواد در حد یه جعبه کفش یه باغچه درست کنن برای خودشون و هر روز بهش برسن، اینجوری تغییر رو بیشتر احساس میکنن و از طرفی حس خوبی میگیرن.
فرصت زندگی محدوده باید ازش استفاده کرد، ژاپنیها میگن زندگی و مرگ ۲ روی سکهن و همونجور که انتخاب میکنی چجوری زندگی میکنی باید انتخاب کنی چجوری میمیری، منظورش اینه که همیشه فکر کنید ۶ ماه دیگه میمیرید و اونجوری زندگی کنید که لذت میبرید، انگار که فرصتی نمونده. در آخر بدونید که زندگی فقط برای خودتون نیست و شما همیشه کامل تسلط ندارید بهش و اتفاقهای دیگه هم پیش میاد.
در مجموع میگه هر وقت که میگی «سرم شلوغه» این تویی که داری تصمیم میگیری استرس داشته باشی و زندگیت این شکلی باشه. زندگی کوتاهه، سعی کن خوشحالتر زندگی کنی، سر صبحونه و شام سعی کن همه چی خاموش باشه و به خودتون و غذا فقط تمرکز کنید، بزارید از زندگی لذت ببرید.
خلاصه کتاب Overworked and Overwhelmed یا بیش از حد کار کردن و زیاده روی کردن
میگه با وجود اینکه صبح تا شب اخبار داریم گوش میدیم و اکثر خبرها هم منفی هست ناخودآگاه آدم استرس رو در خودش احساس میکنه که یکی از راحتترین راههای خنثی کردن استرس ۱۰ نفس عمیق همراه با وقفهست و مثال علمی میزنه در موردش که چرا واقعا جواب میده.
در مورد مدیر هتلهای هیلتون صحبت میکنه که روش جلوگیری از استرسش اینه که صبحها یکی دو ساعت زودتر بیدار میشه و برنامه روزش رو چک میکنه و همه چالشها رو مرور میکنه و همین کمک میکنه که استرس روزش رو از بین میبره و طی روز فکرش متمرکزتر میشه بدون استرس.
یکی دیگه از روشهایی که میگه اینه که از حال قدردان باشی و انقدر نگران آینده نباشی، نگرانی آینده رو باید اینجوری خنثی کنی که اول از همه بدونی دقیق برای آیندهت چی میخوای، بعد یه ارائه بدی برای خودت برنامه و راههای رسیدن بهش رو و پلهپله بگی که دقیقا چه کارهایی باید بکنی. همین کار ساده باعث میشه اون تیکه از ذهنت که درگیر آیندهست آروم بگیره و ذهنت آروم بشه.
در مورد اهمیت داشتن دوست و همکار میگه، مثلا تحقیقات نشون داده اونایی که سر کار، همکارشون دوستشون هم هست تا ۷۰ درصد کار مفیدشون بیشتر میشه، یا اینکه معمولا آدمها با ۱۰ درصد کسایی که میشناسن رفت و آمد میکنن و صحبت میکنن به عنوان رفیق، همین صحبت کردن و معاشرت کمک میکنه ذهن آدم تا حدی آروم بگیره.
مثل کتابهای گذشته در مورد اینکه صبح چقدر مهمه صحبت میکنه و نکاتی که بالا گفتم رو دوباره میگه.
خلاصه کتاب Minimalism مینیمالیسم
روی صحبتش با کساییه که ۵ روز در هفته روزی ۹ ساعت کار میکنن و وقتی بر میگردن خونه سرگرم گجتها و اسباببازیهایی میشن که خریدن واسه حواست پرتی، میگه اینها در اصل کمک نمیکنن.
پول کلید خوشحالی نیست. اکثرا فکر میکنیم درآمد بیشتر زندگی رو بهتر میکنه ولی همیشه اینجوری نیست، به این دلیل که هرچقدر بیشتر پول در بیاری مسئولیت و اضطراب شغلیت بیشتر میشه و باید وقت بیشتر بزاری، از طرفی چون درآمدت بالاست هزینههای سنگینتری هم میکنی و از یه جا به بعد دیگه نمیتونی متوقفش کنی چون کلی هزینه ماهانه سنگین داری که باید پرداخت بشه، باید یه جا بگی کافیه و به خوشحالی درونی و وقت گذاشتن با خانواده فکر کنی.
بدهیهات رو پرداخت کن و اضافیهای زندگیت رو حذف کن. بدهیها و وامها و قرضها چه قبول کنید یا نه جلوی شادی درونیتون رو میگیره چون ناخودآگاه ذهنتون درگیر این مسئله هست، ما چیزی به اسم «بدهی خوب» نداریم، همه بدیها بد هستن، نویسنده میگه ۲ سال با کمترین خرج زندگی کردم و مسافرت نرفتم و از رستوران هم گذشتم فقط به خاطر اینکه بدهیهام صاف بشه و این زنجیری که بهم وصله آزاد شه و بتونم به چیزهایی که مهمن تو زندگیم بیشتر بپردازم.
کمتر مواد بدرد نخور به بدنتون تزریق کنید. فکر کنید ماشین هستید، به چی نیاز دارید؟ بنزین با کیفیت، اگر بنزین بی کیفیت بزنید چی میشه؟ کارتون رو راه میندازه و شاید ارزونم باشه و سریع، ولی بلند مدت باعث خرابی سنگین ماشین میشه. کمتر فستفود بخورید، شاید خوشمزه به نظر برسن ولی هیچ خاصیتی واسه بدنتون ندارن و انرژی بدنتون رو تحلیل میکنن، بیشتر سبزیجات و غذاهای مقوی خونگی بخورید، از طرفی شروع کنید به ورزش هرچقدر هم که سبک باشه، برای شروع به جای اینکه بگید «شاید بهتره برم ورزش کنم» بگید «باید برم ورزش کنم».
تغییر و بهبود لازم نیست شما رو تایید کنن، اونها میتونن روابط شما رو بهتر کنن. اگر خجالتی هستید یا بد اخلاقید نگید «این منم»، حرف درستی نیست، اینکه قبول کنید شما چه جور آدمی هستید قدم اوله، قدم دوم سعی در بهبود دادن خودتونه. شما برای اینکه حالتون بهتر باشه نیاز به ارتباطهای سالم دارید، حالت عادی آدمها کمتر دوستدارن با کسی که میگه «همینی که هست من اینم» معاشرت کنن. رو بهبود خودتون کار کنید، درگیر سرگرمیهای جمعی بشید و قبول کنید کمک میکنه به بهتر شدن حالتون و به وقتی که مابقی برای شما میزارن قدردان باشید.
نزارید کار هویت شما رو تعیین کنه. گاهی فکر میکنیم این حرفهای که داریم رو باید تا آخر عمر ادامه بدیم چون شغلمون اینه، ولی اینطور نیست، نزارید مثل لنگر باشه براتون، کار فقط کاره، کار حتی جزو ۵ جنبه اصلی زندگی آدم نیست: سلامتی، رابطه، علاقه، رشد شخصی، مشارکت در جامعه. اصلا همین سوال «کار شما چیه؟» یا «چقدر پول در میارید؟» واسه همین اهمیتی نداره و سوال ضروری نیست برای پرسیدن.
برای آزادی بیشتر وابستگیتون رو به پول کمتر کنید. خیلی راه هست که میتونید بهش دست پیدا کنید، مثلا اینکه کمتر چیزهای غیر ضروری بخرید، یا یاد بگیرید بعضی مایحتاج زندگیتون رو خودتون بسازید ولی نکته اصلی اینه که یاد بگیرید چجوری با حداقل هزینه زندگی کنید باید لیست درست کنید از اینکه چقدر خرج دارید و خرج چه چیزهایی باید کنید. در ضمن بهتره یه بخش جداگانه برای پسانداز تهیه کنید، در واقع درآمدی که از کمکردن خرجهای اضافی بدست اوردید رو اونجا نگه دارید و بعد مدتی میبینید چقدر پول جمع شده و میتونید باهاش چه کارهایی بکنید.
زندگیتون رو بیشتر هدفمند کنید با قبول مسئولیت شغلی که به جامعه کمک میکنه. شاید فکر کنید اهدا کردن پول به خیریهها برای اینکه کمک به جامعه کرده باشید کافیه ولی میتونید بهتر از این عمل کنید. خیلی موارد شخصیه مثل اینکه بچهتون رو درست تربیت کنید یا ماراتون شرکت کنید ولی خیلیهاش برای مردمه، مثل اینکه داوطلب شید برای کارهای گروهی رایگان مثلا تمیز کردن باغچه محل یا غذا دادن به فقیرها، درسته که پولی نمیگیرید ولی در ازاش حس هدفمندی خوبی کسب میکنید.