عقاید یک دلقک

عقاید یک دلقک

از این به بعد می‌خوام شروع کنم کتابایی که دوست دارم رو تو اینجا کامل معرفی کنم بلکم یه سری برن بخونن مثل من ازشون لذت ببرن. هر چند تو Goodreads هستم ولی اونجا هم محدودیتی داره برای اظهار نظر. به عنوان اولین کتاب میرم سراغ ” عقاید یک دلقک ” که جزو بهترین و دردناک ترین کتاب‌هایی بوده که تا به امروز خوندم.

خلاصه داستان:
عقاید یک دلقک داستان یک دلقکی هست بنام «شنیر» و زندگی دردناکِ اون. شنیر مثل بقیه دلقک‌ها زندگیِ کاری خودش رو داشته ولی یه فرق بسیار بزرگ بین اون و بقیه دلقک‌ها هست، اون بخاطر پول، شهرت یا از این قبیل دلیل‌ها به سمت دلقک بودن نرفته بلکه بخاطر علاقش و حس درونیش که بهش ندا میداده به اون سمت رفته و به همین خاطر از خانواده طرد شده، خانواده‌ی شنیر جزو بورژوازهای بعد زمان جنگ جهانی دوم بودن و اصلا مشکل مالی نداشتن، البته یکی از مشکلات اصلی شنیر با خانواده و جامعه این بوده که شنیر اهل ادا در اوردن نبوده و همونی بوده که خودش می‌خواسته، وقتی می‌دیده کسایی که یه زمانی عاشق هیتلر و نسل‌کشی‌های اون بودن بعد از اتمام جنگ سریعا خودشون رو عوض کردن و ژست‌های مخالفت با تبعیض و آدمکشی و نژادپرستی گرفتن نمیتونه سکوت کنه و مقابلشون وایمیسه و همین باعث میشه طردش کنن. از طرفی چیزی که شنیر رو بیشتر خاص میکنه عاشق بودن بی حد و مرزش به «ماری» دختری که چندین سال بدون ازدواج باهاش زندگی کرده و باهاش کلی خاطره داره هست، ماری دختری بوده که یه زمانی از همه چی گذشته و با شنیر فرار کرده و زندگی خوبی داشته تا وقتی که درگیر موج‌های جامعه بعد از جنگ میشه مثل ژست دین‌داری و مبارزه با استفاده از کاتولیک و عقاید افراطیشون، تا حدی که شنیر رو ترک میکنه که به “مبارزه” ش برسه و بیشتر داستان تداعی‌گره تنهایی و زجر شنیر از آدم‌های اطرافش و ماری هست.

دلقک

شنیر بعد از رفتن ماری دچار افسردگی شدیدی میشه طوری که نه می‌تونه مثل سابق کار کنه و نه انگیزه‌ای برای ادامه‌ی روال عادی زندگیش. بیشتر اواقت شنیر به هم زدن خاطرات و تصوراتش ختم میشه. اکثرا تمام روز تو اتاقش میشینه و به ماری فکر می‌کنه، بعد از اینکه متوجه میشه ماری با شخص دیگه‌ای هست که اتفاقا آشنا هم هست، شروع به خیال پردازی‌های موازی می‌کنه که باعث مریض شدن و خودخوریش میشه و به جایی میرسه که هم جسمی مریض میشه و هم برای ادامه‌ی زندگی حتا پولی هم نداره. داستان غم‌انگیزی هست که خوندنش خیلی می‌تونه دردناک باشه.

تیکه‌هایی از کتاب که دوست داشتم:

چند هفته‌ی آخر،مهم‌ترین تمرینی را که یک دلقک باید انجام دهد، یعنی تمرین حرکات صورت را انجام نداده بودم.
دلقکی که اساسا با حرکات صورتش باید تماشاگر را جذب کند، می‌‎بایستی سعی کند دائما عضلات صورتش را تمرین دهد. قبلا همیشه پیش از شروع تمرین، مدتی رو به روی آینه می‌ایستادم و در حالی که زبانم را از دهان خارج می‌کردم، خودم را از نزدیک نظاره می‌کردم تا احساس بیگانگی را از بین ببرم و به خودم نزدیک تر شوم….

بعدها دست ازین کار برداشتم و بدون اینکه از عمل خاصی کمک بگیرم، حدود نیم ساعت در روز به خودم می‌نگریستم و این کار را آنقدر ادامه می‌دادم که حضور خودم را نیز از یاد می‌بردم، از آنجایی که در من تمایلاتم خودستایی وجود ندارد، بارها در زندگی‌م چیزی نمانده بود که کارم به جنون بکشد.

بعد از انجام این تمرین‌ها خیلی راحت وجود خودم را فراموش می‌کردم، آینه را برمی‌گرداندم و اگر بعدا در طول روز به شکل تصادفی خودم را می‌دیدم، وحشت می‌کردم: آن کسی را که در آینه می‌دیدم، مردی غریبه در حمام و یا دستشویی منزل من بود، کسی که نمی‌دانست آیا او موجودی جدی است یا مضحک، مردی با بینی دراز و صورتی بسان ارواح و آن وقت بود که از ترس تا آنجا که توان داشتم با سرعت پیش ماری می‌رفتم تا خودم را در چشمان او نظاره کنم، تا از واقعیت وجود خویش مطمئن شوم.

دلقکی که به مشروب روی بیاورد، زودتر از یک شیروانی ساز مست سقوط می‌کند.

فقط دو چیز این دردها را تسکین می‌دهند. مشروب و ماری. مشروب یک تسکین موقتیست ولی ماری نه. ولی او رفته.

با خودم فکر کردم در چه حالتی من رنج بیشتری می‌کشیدم: اگر ماری لباس‌هایش را اینجا می‌گذاشت، یا همه چیز را با خود می‌برد و کمد را تمیز می‌کرد و در جایی حتی یادداشتی هم با این مضمون به چشم نمی‌خورد: «مدت زمانی را که با تو بودم، هرگز فراموش نخواهم کرد.» شاید هم این کاری که اون الان کرده بود بهتر بود. اما لااقل می‌توانست جایی یک دکمه‌ی کنده شده از بلوزش و یا کمربندی را برجای بگذارد و یا اینکه در غیر این صورت تمام کمد را با خود می‌برد و می‌سوزاند، تا دیگر از هیچ چیز اثری باقی نماند.

و در ضمن خانم محترم، شما وقتی می‌گویید فقط یک مرد را دوست دارید، فراموش می‌کنید که یک «م» به آن اضافه کنید که این خود خیلی تعیین کننده است، در واقع شما به جای «یک مرد» باید می‌گفتید «مَردم»

یک چیز بسیار زیبا وجود دارد. هیچ . به هیچ فکر کن.

به شکل عجیب و غریبی با وجود تمام تجارب تلخی که با هم‌نوعان خود پشت سر گذاشته‌ام، آنها را دوست دارم. منظورم انسان‌ها هستند.

مدت ها بود که ماری دیگر به حرفهایش در حفظ اصول خاتمه داده بود، سیگار هم دیگر نمی‌کشید و وقتی از کنار پنجره برگشتم به دنبالم آمد، شانه ام را گرفت و چشمانم را بوسید و گفت «تو خیلی مهربانی، مهربان و خسته.» ولی وقتی خواستم او را در اغوش بگیرم، آهسته گفت : « خواهش می کنم، نه، خواهش می کنم.» و من اشتباه کردم که او را واقعا رها کردم. با لباس خودم را روی تخت انداختم و فوری به خواب رفتم، وقتی صبح بیدار شدم از رفتن ماری متعجب نشدم. یک تکه کاغذ روی میز پیدا کردم. نوشته بود «من باید به راهی بروم، که میبایست بروم.»
ماری تقریبا بیست و پنج ساله بود و می‌بایستی حرف بهتری برای نوشتن به خاطرش می‌رسید. به این خاطر از او دلگیر نشدم، ولی فقط کمی مختصر به نظرم آمد. فورا نشستم و نامه‌ای برایش نوشتم، بعد از صبحانه نامه‌ی دیگری، و همین طور هر روز برای ماری نامه نوشته‌م و به آدرس فرده بویل در بن فرستاده‌ام، ولی تا به حال ماری جواب آنها را نداده است.

– تیکه‌های دیگه‌ای هم بود که به دلایلی ترجیح دادم زیرش خط کشیده بمونه و اینجا ننویسم.

عقاید یک دلقک

توضیحات دیگه :

نویسنده‌ی کتاب “عقاید یک دلقکهاینریش بل هست و شخصا ترجمه‌ی محمد اسماعیل زاده چاپ شده از نشر چشمه رو گرفتم ، این کتاب برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات ۱۹۷۲ و گئورگ بوخنر ۱۹۶۷ شده و تویه این نسخه ۳۵۳ صفحه‌ است. می‌تونید کتاب رو از اینجا آنلاین خریداری کنید.  جالبه چاپ هفدهم این کتاب که سال ۹۰ بوده ۸۰۰۰ هزار تومن قیمت داشته و نسخه ی هجدهم اون که ۹۱ بوده ۱۴۰۰۰ تومن! امان از این قسمت کاغذ و اِل و بِل.

هاینریش بل

این مطلب رو به اشتراک بگذارید :

3 thoughts on “عقاید یک دلقک

  1. حس می کنی داری دنیا رو از چشم یک دلقک میبینی همونطور که میشه از چشم یک قصاب یا خیاط یا … دید
    بیشتر مث یک رگ بهاری می مونه نه خیست میکنه نه خیست نمی کنه کلا هیچ اتفاقی نمیوفته

  2. ممنون از مطلبتون.
    عقاید یک دلقک کاری کرد که هاینریش بل دومین المانی ای باشه که جایزه نوبل ادبی میگیره. :)

Comments are closed.