این مردم دوست داشتنی
سوارِ تاکسی شدم، راننده یه پیرمرد بود و کنار راننده هم پیرزن نشسته بود، ماشین یه پیکان خیلی قدیمی بود، یکم رفت جلو فهمیدم زن …
از سفرهایی که رفتم، فیلمها و سریالهایی که دیدم، کتابهایی که خوندم و تجارب روزمره و مهاجرتم مینویسم.
سوارِ تاکسی شدم، راننده یه پیرمرد بود و کنار راننده هم پیرزن نشسته بود، ماشین یه پیکان خیلی قدیمی بود، یکم رفت جلو فهمیدم زن …
چند وقت پیش می خواستم برم سمت قزوین برای ترخیص ماشین،آزادی سوار یه تاکسی پراید سبز رنگ شدم خوابِ خواب بودم. ۴-۳ تا مسافر بودیم …