این مردم دوست داشتنی

سوارِ تاکسی شدم، راننده یه پیرمرد بود و کنار راننده هم پیرزن نشسته بود، ماشین یه پیکان خیلی قدیمی بود، یکم رفت جلو فهمیدم زن و شوهر هستند، شوهر می گفت خانوم اون آقا رو سوار کنم؟ پیرزن می‌گفت بزا ببینم، با عینکش نگاه می‌کرد می‌گفت نه نه بهش می‌خوره آدم خوبی نباشه.
بعد همین روال با سرعت ۴۰ کیلومتر ادامه داشت.
خواستم سید خندان پیاده شم پیرزن می‌گفت آقا هوشنگ بریم خونه؟پیرمرد می‌گفت نه خانوم کار نکردم پولِ یه شونه تخم مرغم در نیوردم شما رو می‌رسونم خونه خودم ۱ -۲ ساعت دیگه میام.

کلا خواستم بگم وضع توده بزرگی از مردم داره روز به روز بدتر میشه و باز خواستم بگم هنوز عشق معنی داره، دوست داشتم تا شب تو ماشینشون بشینم به حرفاشون گوش کنم، خیلی مودبانه و دوس داشتنی با هم حرف میزدن.

امان از این مردم دوست داشتنی.

*پی نوشت : یکی از دوستان هم این زوج رو در محدوده ی عباس آباد دیده، ظاهرا این زوج دوست داشتنی در محدوده ی سید خندان مسافرکشی می کنن. :)

این مطلب رو به اشتراک بگذارید :