دربارهی فیلم ماهی و گربه خیلی تعریف شنیده بودم قبل از اینکه ببینم و حتا شنیده بودم بعضیها دو بار و یا حتا سه بار رفتن دیدن و این فیلم یکی از شاهکارهای تاریخ سینمای ایران هست و …
من صرفا نظرم رو بعنوان یه تماشاگری که خیلی فیلم میبینه و مطالعه تقریبی داره روی مبحث سینما سعی میکنم بیطرفانه بنویسم.
اول اینکه تعریف از شهرام مکری زیاد شنیده بودم که قبل از دیدن فیلم سرچ کردم و به این فیلم کوتاه ازش رسیدم. طوفان سنجاقک فیلم کوتاه شهرام مکری.
و بعد سعی کردم نقد و نظری نخونم راجب فیلم و تو سینما بدون هیچ بکگراند ذهنی ببینم فیلم رو و لذت ببرم.
میتونم بگم اینکه فیلم به این مدت زمانی ( ۱۳۴ دقیقه ) تو یک سکانس پلان گرفتن و توی یک تکشات طولانی ضبط کردن و طبق گفتهی کارگردان یک ماه تمرین کردن که همچین پروژهای جامهی عمل بپوشه واقعا شاهکاره بحثی توش نیست مخصوصا تو سینمای ایران که همچین موردی ( حداقل با این تایم ) ندیده بودیم.
اگر نقدی هم به نحوهی فیلمبرداری و ضعف درش وارده که باید حق داد هم بعنوان اولین فیلم تو این سبک و با این تایم زمانی و هم به دلیل ناهموار بودن محیط فیلمبرداری.
چیزی که خودم ازش ناراحت شدم این بود که کاش کاش و فقط کاش یکم به فیلمنامه و خط داستانیش بیشتر توجه میشد که ازش یک شاهکار به تمام معنا خروجی میشد گرفت. خلاصهی فیلم رو وقتی میخونید :
قصهٔ ماهی و گربه بر اساس یک ماجرای واقعی نوشته شده است. در سال ۱۳۷۷ خبری در رسانهها منتشر شد مبنی بر اینکه رستورانی بین راهی گوشت چرخکرده انسان را میپخته است.
و تو سینما میبینید که اولش قراره یه سری جوون درگیر این جریان شن ناخوداگاه انتظار هیجان و ترس و دلهره با سکانسهای هیجان انگیز رو دارید ولی وقتی فیلم ادامه پیدا میکنه این روند هیجان انگیز و دلهره آمیزی که انتظارش رو داریم هی کمرنگ و کمرنگتر میشه و به سمت خستهکننده بودن میره.
سکانسهایی که تکرار صحنهها بخاطر خط داستانیش ضمیمهش هستن ولی در ادامهی هر قسمت جدید، انرژی دریافت نمیکنید برای دیدن صحنههای تکراری و همینجوری انرژی مخاطب تحلیل میره و به اونجا کشیده میشه که فقط منتظر میشه ببینه آخر فیلم چی میشه و همین.
توی خوب نقشآفرینی بابک کریمی و سعید ابراهیمیفر هیچ حرفی نیست واقعا. شخصا قبل فیلم وقتی فهمیدم بابک کریمی همون بازیگر دادستان فیلم «جدایی نادر از سیمین» هست و در فیلم «گذشته» هم بازی کرده بیشتر مشتاق شدم فیلم رو ببینم.
آهنگسازی هم وقتی آهنگسازش کریستف رضاعی باشه واقعا آدم نمیتونه هیچ گلهی ازش بکنه، کریستف رضاعی خودش رو تو آلبوم کنعان به حدی خوب ثابت کرده که جای هیچ حرفی باقی نمیمونه.
صرفا گلهای که هست از بابت فیلمنامه و تو بوق و کرنا کردن افتخارات این فیلمه که خیلی عجیب بود. بهترین جایزه، یکی از جوایز بخش افقهای جشنواره فیلم ونیز بود به دلیل «محتوای خلاقانه» . درواقع نوع جایزههای دریافتی ماهی و گربه هم باید لحاظ بشه و درسته این فیلم یک «پدیده» ست تو سینمای ایران ولی دلیل نمیشه هر پدیدهای جزو بهترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران باشه و به همین سادگی بهش القاب این چنینی بدن.
داستانهای کوتاه و بیسروته آدما خیلی آدم روکسل میکرد. مثلا شما میبینید روی پوستر فیلم عکس شخصیه که شاید تو کل فیلم ۵ دقیقه هم بازی نکرده و این خیلی نا اُمید کنندهست. یا وارد داستانهای آدمایی میکنن شمارو که نه اهمیتی داره و نه فیلم رو جذاب میکنه صرفا ذهن مشغولی الکی و گذروندن وقت محسوب میشه، یا سکانسهای مصنوعی، بر فرض اینکه آدمکشها با اینکه میتونستن در لحظه طعمهشون رو شکار کنن ولی دوست داشتن زجر کششون کنن و یک بیماری روانی بوده ولی آیا رفتارهای طعمهها خیلی سادهلوحانه نبود؟ قبول کردن یه دختر تنها برای رفتن به جنگل اونم با یک آدمی که مشخصه مطمئن نیست، و یا بستن چشم و آهنگ گوش دادن در کنار یک آدم غریبه ( با علم به اینکه قدیم این جنگل چه اتفاقایی افتاده و چه چیزهایی شنیده ) و خیلی موارد دیگه که باعث شد شخصا نه تنها به هیجان بیام و انتظار دیدن صحنهی هیجانانگیز بیثمر بمونه بلکه واقعا خسته شدم و نا اُمیدم کرد.
درکل اُمیدوارم هرفیلمی که سعی میکنه نوآوری داشته باشه تو سینمای ایران فقط به قسمت نوآورانش فکر نکنه و تمام قسمتهارو اندازهی بخش نوآوریش بهش اهمیت بده.